شهر بیشاعر
مردم در بهار دو دستهاند. یا بالای درخت توتاند، یا توتهای روی زمین را نگاه میکنند که از فرط قند در حال ترکیدن است و آبدهان قورت میدهند و رد میشوند. یا دزداند، یا وانمود میکنند که دزدها را نمیبینند. یا غم دارند، یا سرشان را در کاموا و پارچه فرو بردهاند و تنفس مصنوعی میکنند. یا بچهها زیر پنجرهشان فوتبال بازی میکنند و جیغ میکشند و وقتی پیرزن همسایه بهشان تذکر میدهد، کمی به آسمان خیره میمانند و بعد که پیرزن رفت دوباره فریاد میکشند:"شوت کن دیگه الاغ!"، یا پنجرهشان میخورد به پنجرهی همسایه که در آن دختری درسکوت دارد سیگار میکشد. یا عطسه میکنند، یا از جفتگیری گیاهان بیخبراند. یا قلمموها و رنگها و نوشتههایشان را دیروز مرتب کردهاند و به روز کارمندی دیگری که درپیش دارند فکر کردهاند و خستگی تمام نشده است، یا لباسهایشان اتوکشیدهی روز بعد درکمد آویزان است. یا خواهرشان بهشان گفته است که چهقدر خاطره دارند که تعریف کنند، یا خاطرهشان میخورد به ته خیابان، روزقبل، که در آن به مردههای زندگیشان التماس کردهاند که رهایشان کنند.
امان از توت جابهجا در خیابان. و حقوق آخرماه که بین بانکها تقسیم میشود. و گوجهسبزهایی که از پلاستیک عابری بر پیادهرو ریخته بود. و حل معادلهی دایمی ِ میخواهید در آینده چهکاره شوید، از راه ریاضی کاربردی.
عاشقش شدم: یا سرشان را در کاموا و پارچه فرو بردهاند و تنفس مصنوعی میکنند
یا تا همین امروز همچنان کنار بخاری کز کرده اند و بهارشان هنوز شروع نشده
سلام دوستم .فقط بنویس همین وبس
سلام عزیز وقتت بخیر... من یکی از اعضای پرتابه هستم. می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن... من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی... منتظرتیم http://Partabeh.Com
سلام اسم نوشته هام سوژه است خوشحالم از آشنایی با شما، همسو با دیدگاهتونم.
حوف بود دوستم...[لبخند]